سرقت های میلیاردی یک طلافروش از خانه ثروتمندان! - وبلاگ پتول

به گزارش وبلاگ پتول، طلافروش ثروتمندی بود. زندگی خوبی داشت و خودش و همسرش در رفاه بودند. اما بلیت آمریکا زندگی اش را از این رو به آن رو کرد. وقتی همسرش برای همواره به آمریکا رفت، صادق هم پای در دنیای خلافکاران گذاشت. تیم تشکیل داد و با هم سراغ خانه های شمال مرکز رفتند.

به گزارش شهروند، هر چه پول و طلا و اشیای گرانقیمت بود، سرقت می کردند و پا به فرار می گذاشتند. این گروه از سارقان حرفه ای که سعی داشتند هیچ ردی از خود به جا نگذارند، با سارقی پنج میلیارد تومانی از خانه یک تاجر، لو رفتند.

وقتی صادق تابلوفرش های نفیس را در فضای مجازی آگهی کرد، دستش رو شد و مالباخته به عنوان مشتری با او قرار گذاشت. حالا این سارق حرفه ای دستگیر شده و در تبادل نظر با خبرنگار از ماجرای زندگی و ورشکستگی اش می گوید.

ماجرای این پرونده از تعطیلات نوروز پیش روی ماموران پلیس مرکز نهاده شد. زمانی که چند نفر به پلیس مراجعه کردند و از سارقی های مشابه خبر دادند. سرقت هایی از خانه های شمال و شمال غربی مرکز که در آن گروهی از سارقان اموال با ارزش و میلیاردی خانه را می سارقیدند.

همزمان با اعلام این شکایت ها، پلیس نیز تجسس های گسترده خود را شروع کرد. اما سارقان حرفه ای این پرونده، با نقاب و ماسک در محل های سرقت حاضر می شدند، همه رد و نشانه ها را نیز پاک می کردند و سرنخی از آن ها وجود نداشت.

راز تابلو های یک میلیاردی

هنگام ادامه تجسس ها و تحقیقات ماموران روی این پرونده، به تعداد مالباختگان نیز افزوده می شد. یکی از شاکیان این پرونده، مرد تاجری بود که ماجرای سارقی از خانه اش را اینگونه روایت کرد: من به همراه خانواده ام چند روزی خانه نبودیم. خانه ما در شمال تهران واقع شده است. وقتی از سفر برگشتیم، متوجه سرقت از خانه مان شدیم. سارقان به خانه ما دستبرد زده و حدود پنج میلیارد تومان اموال ارزشمند خانه را سرقت نموده بودند. آن ها تمام پول، طلا، دلار و سکه و حتی درهم را سارقیده بودند. در میان اموال سارقیده شده خانه ما، دو تابلوفرش نفیس هم بود که طرح چشم انداز خاصی داشت. آن را خودمان طراحی نموده بودیم. هر کدام از تابلو ها حدود 500 میلیون تومان ارزش داشت.

همین سرقت بود که نخستین سرنخ را از این گروه حرفه ای به دست ماموران داد. چون درست چند روز بعد از این شکایت، دوباره همان مرد تاجر به پلیس مراجعه کرد و گفت: برادرم در یکی از سایت های خرید و فروش، تابلوفرش های نفیس خانه مان را دیده که فردی آن را برای فروش گذاشته بود. آن تابلو را به قیمت 80 میلیون تومان یعنی بسیار پایین تر از ارزشی که داشت، برای فروش گذاشته بودند. برادرم هم بلافاصله به عنوان مشتری با آن فرد تماس گرفت. حتی مبلغی را هم به عنوان بیعانه برایش واریز کرد و آن ها با هم قرار گذاشته اند تا تابلو را بگیرند.

همسرم مرا بدبخت کرد

همین مسأله باعث شد که ماموران پلیس سر قرار بروند و سردسته این باند به نام صادق دستگیر گردد. او در بازپرسی ها به تشکیل گروه سرقت، با همدستی سه نفر دیگر اعتراف کرد.

او گفت که با اعضای باند و به صورت سریالی به خانه ها دستبرد می زدند. در ادامه دیگر اعضای گروه نیز دستگیر شدند و برای انجام تحقیقات بیشتر و شناسایی شاکیان احتاقتصادی در اختیار ماموران اداره آگاهی تهران نهاده شدند.

این در حالی است که صادق همسرش را باعث و بانی تمام بدبختی های زندگی اش می داند. طلافروش ورشکسته ای که دوره آموزش های حرفه ای سرقت را گذراند و تبدیل به یک سارق شد.

چرا تصمیم گرفتی که سرقت کنی؟

من طلافروش بودم. وضع اقتصادی خوبی داشتم. اصلا اهل خلاف نبودم و زندگی ام در رفاه می گذشت. همسرم باعث بدبختی من شد. او بود که زندگی ام را با خودش به آمریکا برد و مرا اینجا با بدهی میلیاردی قال گذاشت.

چطور این کار را کرد؟

او از همان اوایل زندگی از من می خواست که با هم برای زندگی به اروپا یا آمریکا برویم. من مخالف بودم، چون در اینجا کاروکاسبی خوبی داشتم و زندگی ام در رفاه بود، ولی همسرم خیلی اصرار داشت. درنهایت هم قبول کردم. قرار شد تمام زندگی مان را بفروشیم و به خارج از کشور برویم، در آنجا نیز صاحب فرزند شویم. چند وقت قبل همسرم به من گفت که لاتاری قبول شده و باید هرچه زودتر به آمریکا برود. من هم تمام زندگی ام را فروختم و تبدیل به دلار کردم و به همسرم دادم. قرار شد اول او برود و کار ها که درست شد، من هم به آنجا بروم، ولی او رفت و غیبش زد. حتی نگفت که به کدام استان آمریکا رفته است. من ماندم با کلی بدهی. دستم هم به هیچ کجا بند نبود.

دیگر از همسرت خبر نداشتی؟

چند وقت بعد از رفتنش به وسیله یکی از آشنا ها پیام فرستاد که من به صورت غیابی از او جدا شوم، چون دیگر قصد ندارد برگردد یا با من زندگی کند. تا آن موقع امید داشتم که خبری از او بگیرم، ولی وقتی این پیام را دیدم، فهمیدم که زندگی ام نابود شده است. چون قبل از رفتن همسرم، یک میلیارد تومان طلا خریده و پولش را هنوز پرداخت ننموده بودم و ورشکسته شدم.

به خاطر همین موضوع تصمیم به سارقی گرفتی؟

سرگردان بودم و نمی دانستم چه کار کنم. همسرم رفته بود، هیچ پولی نداشتم و کلی بدهی روی دستم مانده بود. تصمیم گرفتم سارقی کنم تا شاید بتوانم بدهی ام را بدهم و زندگی ام کمی بهتر گردد.

با همدستانت چطور آشنا شدی؟

راستش من اول برای اینکه بتوانم از همسرم انتقام بگیرم سراغ همدستانم رفتم. آن ها یک گروه خلافکار بودند که به وسیله یک آشنا به من معرفی شدند. می خواستم ببینم که آشنا دارند تا مرا به آن سوی مرز ها بفرستند تا بتوانم همسرم را پیدا کنم. یا اگر نمی توانند، خودشان به وسیلهی بتوانند همسرم را پیدا نمایند. آن ها گفتند که این کار غیرممکن است، ولی پیشنهاد دادند که همراه شان به سرقت بروم و از این طریق می توانم پول خوبی به جیب بزنم. اول قبول نکردم، چون من سال ها زندگی شرافتمندانه داشتم. اما درنهایت دیدم که هیچ راهی جز این کار ندارم.

در سرقت ها نقش تو چه بود؟

همراه بقیه وارد خانه ها می شدم و اموال با ارزش را سرقت می کردم. بعد هم در فضای مجازی آن ها را برای فروش می گذاشتم. پولش هم بین همه مان تقسیم می شد.

برای این کار آموزش دیدی؟

بله. آن گروه تمام آموزش های لازم برای سرقت را به من دادند. همه چیز را به صورت حرفه ای یاد گرفتم. آنقدر کارمان حرفه ای بود که اصلا تصورش را هم نمی کردم که به این زودی دستگیر شوم.